<اعدام در دریاچه نمک؟!
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
اعدام در دریاچه نمک؟!
نوشته شده در 21 / 4 / 1392
بازدید : 1494
نویسنده : کامران وزیری
 

اعدام در دریاچه نمک؟!/خاطرات خلبان مسعود اقدام رشتی

از روی هور که پوشیده از «نی» بود، با سرعت به سوی هدف پیش می‌رفتیم ناگهان همه جا تیره و تار شد. حدود 20 ‌تا 30 ‌ثانیه چیزی متوجه نشده و بی‌هوش شدم...

 به گزارش سرویس فرهنگ حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، مسعود اقدام رشتی از خلبانان ارتش جمهوری اسلامی ایران در دوران دفاع مقدس بود. وی نهم آذرماه 1329در اندیمشک به دنیا آمد. پدرش رحمان،‌رئیس توشه راه‌آهن این شهر بود. مسعود دوره ابتدایی و متوسطه را در دبستان و دبیرستان شاهپور اندیمشک طی کرد و برای چهارم ریاضی به شهر شیراز رفت. یک سال در آنجا درس خواند و دوباره به اندیمشک برگشت. دیپلم ریاضی را در سال 1350 از «دبیرستان قطب» شهر دزفول اخذ کرد.

 سال بعد وارد دانشکده‌ خلبانی نیروی هوایی شد و پس از اخذ سردوشی و طی کردن دوره‌های مقدماتی نظامی، خواندن زبان و دروس پروازی، اولین پرواز را در فرودگاه قلعه‌مرغی تهران با هواپیمای «پایپر» آموزش دید.

 از آمریکا تا همدان

 ‌سوم فرودین‌ماه 1353 برای طی کردن دوره تکمیلی به ایالت تگزاس آمریکا اعزام شد. در پایگاه «لکلند» این ایالت کلاس زبان پیشرفته تخصصی را طی کرد و موفق به اخذ دیپلم زبان شد. بعد برای پرواز با هواپیمای سبک «سنسای تی‌-41 » به «پایگاه مدینا» رفت و این مرحله را نیز با موفقیت پشت سرگذاشت. مسعود برای ادامه‌ پرواز با «جت‌تی-37 » و جت مافوق صوت «تی‌-38 »‌به پایگاه رئیس انتقال یافت و پس از خاتمه این آموزش در تابستان 1355 به ایران برگشت و به درجه‌ ستوان دومی نائل شد.

  اقدام به عنوان خلبان جنگنده «اف-4 » انتخاب شد و دوره‌ کابین عقب این هواپیما را در پایگاه یکم شکاری مهرآباد تهران طی کرد. بعد عازم پایگاه سوم شکاری همدان (شاهرخی) شد و هفت ماه در «گردان 32 » این یگان خدمت کرد. چون به هوای سرد این منطقه عادت نداشت،‌داوطلب انتقال به بوشهر شد و تا خاتمه‌ جنگ تحمیلی در آن پایگاه خدمت کرد.

 وقتی عکس شاه را پایین کشید

 او در آستانه انقلاب عکس شاه را از سردر گردان پرواز پایین کشید و به همین جرم دچار شرایط سختی از جمله مدتی حبس در زندان جمشیدیه تهران و خاش شد. خوشبختانه با به ثمر رسیدن انقلاب از مرگ حتمی نجات یافت و این توفیق را پیدا کرد تا در جنگ تحمیلی علیه رژیم بعثی حدود 120 مأموریت پشتیبانی نزدیک هوایی از نیروهای سطحی و برون‌مرزی و یا عملیات‌های حمایت از نفتکش‌ها و کاروان‌های تجاری دریایی را انجام داده و نزدیک به 600 سورتی پرواز گشت رزمی و پوشش‌ هوایی انجام دهد.

 وی درباره‌ اقدام علیه رژیم شاهنشاهی چنین می‌گوید: طبق برنامه‌ هفتگی در سالن توجیه عملیات نشسته بودیم که نوشته‌ای از شاه به خلبانان دادند مبنی بر اینکه «من برای معالجه به خارج از کشور می‌روم. شما خلبانان موظب باشید کشور به دست روحانیون نیفتد.» ستوان دوم غلام‌حسین بحرینی کنار من نشسته بود. نوشته را پاره ‌و به صندلی فرماندهان پرت کردم. دو روز بعد برای رژه جلوی عکس امام خمینی به میدان شهر بوشهر رفتم که از حضور ما عکس گرفته بودند. به دلایل بالا مرا به پست فرماندهی فراخوانده و تهدید کردند.

 حکم ما باید در دریاچه نمک اجرا می‌شد

 فردای آن روز یک فروند هواپیمای سی-130 آمد، من و 17 نفر دیگر از همافران، افسران و درجه‌داران پایگاه را به تهران منتقل کرد. همه در زندان جمشیدیه یا همان دژبان مرکز بازداشت شدیم. پس از 10 روز با یک سی‌-130 دیگر به زندان خاش در شهرستان زاهدان منتقل شده و تا پیروزی انقلاب در آنجا زندانی بودیم.

 شنیدیم 19 بهمن‌ماه 1357 یک فروند سی-130 با تعدادی مأمور به فرودگاه خاش آمده تا ما را برفراز دریاچه نمک قم برده و حکم مرگمان را با پرتاب به درون دریاچه اجرا کنند. ظاهرا فرمانده قرارگاه خاش خلبان هواپیما را که بدون حفاظت و گارد آمده بود، ترساند و او برگشت. سه روز بعد،‌انقلاب پیروز شد و ما آزاد شدیم.

 مسئولیت‌ها

 مسعود اقدام در سال 1356 با خانم شعله شهیدی ازدواج کرد و از این پیوند صاحب سه فرزند به نام‌های مبین (1358)،‌بنت‌الهدی(1360) و رحمان (1368) شد.

 اقدام، در نیروی هوایی دوره‌های عالی رسته‌ای و نجات خدمه از مرگ را دید. از بهمن‌ماه 1368 به اداره‌ دوم ستاد مشترک ارتش منتقل شد و دوره وابسته‌ نظامی را طی کرد. او علاوه بر خلبانی تاکتیکی و پروازهای آزمایشی مشاغل دیگری چون فرماندهی گردان 32 شکاری پایگاه شهید نوژه (سال1362)، جانشین معاون عملیات پایگاه بوشهر، وابسته نظامی ارتش جمهوری اسلامی ایران در هندوستان (1370) و به مدت شش سال معاون عملیات منطقه‌ هوایی شهید دوران شیراز را نیز برعهده‌ داشت و اول مردادماه 1384 با درجه سرتیپ دومی بازنشسته شد.

 جنگ تحمیلی

 

از دیگر خاطرات خواندنی امیر مسعود اقدام، پاسخ‌گویی سریع او در کابین عقب‌علی اصغر سپیدموی آذر، به لیدری(فرماندهی) سروان محمد دژپسند، با همراهی عباس عابدین و عباس فعلی‌زاده و کابین عقب‌ها شامل علی یارمحمدی، کاظم روستا و علی رنجبر به حمله‌ گسترده هوایی عراق به اقصی نقاط کشور بود. دو ساعت و اندی بعد از انفجار بمب‌های عراقی در پایگاه بوشهر، این دسته چهار فروندی از پایگاه بوشهر به قصد پایگاه «شعیبیه» عراق بلند شد و آنجا را مورد حمله قرار داد.

 اقدام اول مهرماه همان سال دو پرواز در کابین عقب محمد دژپسند و حمدالله کیان ساجدی انجام داد. پرواز اول چهارفروندی به لیدری منوچهر محققی بود که علی‌اصغر سپیدموی آذر و علی‌رضا یاسینی و کابین عقب‌ها شامل حسین خلعت‌بری، علی‌یارمحمدی و کاظم روستا او را همراهی می‌کردند. در این عملیات به پالایشگاه بصره حمله شد. بر اساس خبر رادیوهای بیگانه برای اطفای حریق،‌با اینکه از کمک کویت هم استفاده شد، خاموش کردن پالایشگاه پنج شبانه‌روز طول کشید.

 آن روزها عراق از پایگاه‌های شعیبیه با هواپیما و از پایگاه‌های دریایی با «موشک کرم‌ابریشم» به کاروان‌های دریایی ایران حمله می‌کرد.

 از این رو بیشتر حملات فانتوم‌های پایگاه بوشهر، علیه این یگان‌ها بود. این بار هدف انهدام سه سایت موشک کرم ابریشم نزدیک پایگاه شعیبیه وهدف ثانویه تأسیسات برق بصره تعیین شد. یاسینی و اقدام با یک فروند اف-4 ئی برای این مأموریت در نظر گرفته شدند. ادامه خاطره را از زبان سرتیپ دوم خلبان مسعود اقدام می‌خوانیم:

 می‌دانستم مأموریت سختی پیش‌رو داریم. اضطراب سراسر وجودم را فراگرفته بود. سعی داشتم تمام نکات پروازی را درذهنم مرور کنم که صدای سیدعلی‌رضا یاسینی مرا به خود آورد: مسعود، برویم چیزی بخوریم، بعد تجهیزات پروازی را تحویل بگیریم.

 سوار هواپیمای آواکس بودیم

 بعد از صبحانه،‌ تجهیزات پروازی را تحویل گرفته و رفتیم کنار هواپیما. بازرسی‌های معمول انجام و موتورها روشن شد. سطوح کنترل فرامین را چک کردم. مشکلی نبود. در ابتدای باند پروازی قرار گرفته و بلند شدیم. اوایل مسیر، ارتفاع بالا را انتخاب کردیم تا سوخت کمتری مصرف شود. طبق برنامه ابتدا گشتی بر روی آبادان و خلیج‌فارس زدیم. بعد مسیر را طوری انتخاب کردیم تا رادارهای دشمن نتوانند ما را ردیابی کنند. نزدیک مرزریال یاسینی پرسید:‌«تا مرز چقدر مانده؟» جواب دادم: «پنج ثانیه».

 در کابین عقب مشغول چک کردن سیستم‌ها بودم. برای گذر از مرز، ارتفاع را تا چندمتری کم کردیم. خطری احساس نمی‌کردیم. از روی هور که پوشیده از نی بود، با سرعت به سوی هدف پیش می‌رفتیم ناگهان همه جا تیره و تار شد. حدود 20 ‌تا 30 ‌ثانیه چیزی متوجه نشده و بی‌هوش شدم. وقتی به هوش‌ آمدم،‌هواپیما در حال اوج‌گیری با پنجاه درجه گردش به راست بود. سریع تغییر جهت دادم. هواپیما هنوز به حالت اولیه برنگشته بود که به یاد رضا افتادم. از رادیوی داخلی پرسیدم:

 رضا! رضا صدای منو می‌شنوی؟ جواب بده.

 صدایی نیامد، دوباره صدا زدم ولی بی‌فایده بود، پاسخی دریافت نکردم.

 نگرانی تمام وجودم را فراگرفته بود. با خود فکر کردم شاید سامانه ارتباطی بین دو کابین از کار افتاده باشد. با چک‌لیست پروازی به شانه‌اش زدم. دوباره صدایش زدم. ولی نه حرکتی کرد و نه جوابی داد. با خود گفتم: «احتمالا رضا شهید شده باشد!»

 دقت کردم ببینم چه اتفاقی افتاده! تکه‌های گوشت و «پر» به اطراف کابین چسبیده بود. تازه پی بردم با یک دسته پرنده بزرگ دریایی برخورد کرده‌ایم. با آن سرعت یک گنجشک کوچک هم مانند یک گلوله ضدهوایی عمل می‌کند. دعا می‌کردم برای یاسینی اتفاقی نیفتاده باشد. گوش چپم به شدت درد می‌کرد. اضطراب و نگرانی وجودم را فراگرفته بود. خلبان کابین جلو قادر به هدایت هواپیما نبود. مجبور بودم خودم آن را کنترل کنم. تمام تلاشم را به کار بستم هواپیما را به طرف مرز هدایت کنم. ولی دستگاه‌های ناوبری کار نمی‌کردند. افسر کنترلر رادار را صدا ‌زدم. جوابی نشنیدم. سرگردان و بی‌هدف در آسمان پرواز می‌کردم و هرازگاهی باز رادار را صدا می‌زدم. معرف پرواز ما «ابابیل» بود.

 از ابابیل به رادار، صدای مرا می‌شنوی؟

بعد از سه بار، صدای مبهمی به گوشم رسید.

 ابابیل، من عقابم، به گوشم! عقاب صحبت می‌کنه.

 گویا یکی از هواپیماهای گشت رزمی اف-14 که در منطقه بود، صدای مرا شنیده بود. برای مدتی سکوت برقرار شد. زیرا به دلیل صدمه وارده به هواپیما برای تماس با اف-14 مشکل داشتم. باز صدای خلبانان اف-14 آمد: مشکلی پیش آمده؟

 با دستپاچگی جواب داد:

هواپیمای ما آسیب دیده. نمی‌دانم خلبان بیهوش شده یا شهید!

 عقاب جواب داد:

آرامش خودت را حفظ کن. سعی کن کنترل هواپیما را داشته باشی. من دارم به طرفت می‌آیم. لحظاتی بعد اف-14 به خلبانی محمدهاشم آل‌آقا در کنارم قرار گرفت و گفت:‌ابابیل همین‌طور به پرواز ادامه بده. مواظب باشد از صندلی پران استفاده نکنی. چون چتر صندلی باز شده و به قسمتی از بالای بدنه‌ هواپیما گیر کرده. هواپیمایتان شبیه آواکس شده.

 تشکر کردم و گفتم: «سعی می‌کنم کنترل هواپیما را داشته باشم. ولی نمی‌دانم چه اتفاقی برای یاسینی افتاده!

آل‌آقا جواب داد:

نگران نباش خونسردی خودت را حفظ کن و روی همین مسیر ادامه بده. من سمت راست،‌کمی عقب‌تر می‌آیم. نگران نباش.

 با وضعیت چترنجات،‌تنها فکری که داشتم ادامه‌ پرواز بود. چون امکان استفاده از آن وجود نداشت. قدرت موتورهای هواپیما در حالت صددرصد بود؛ ولی فقط 180 ناتیکال مایل سرعت داشتیم که برای اف-4 خیلی کم بود. سرانجام از مرز گذشتیم. کمی آرام‌تر شدم. هنوز نگران رضا بودم. روی شهر دیلم متوجه تکان خوردن رضا شده و خیلی خوشحال شدم.

نمی‌توانستم با رادیو به او بگویم از صندلی پران استفاده نکند. با چک‌لیست به شانه‌اش زدم. صورتش را حرکت داد.از آینه دیدم براثر برخورد تکه‌های طلق کاناپی، ماسک و کلاهش افتاده و صورتش غرق خون است.

 لبخندی برلب داشت که حاکی از هشیاری او بود.

 روی یک تکه کاغذ نوشتم:‌«مبادا از صندلی پران استفاده کنی. چون چتر آن باز شده.» در جوابم نوشت: «هر طور شده هواپیما را به پایگاه می‌رسانیم.»

 رضا کنترل هواپیما را به دست گرفت و من نفس راحتی کشیدم. از زنده بودن رضا خیلی خوشحال بودم. هواپیما به آرامی به سمت بوشهر در حرکت بود تا اینکه با پایگاه رسیدیم. دلهره عجیبی داشتم. گرچه مطمئن بودم یاسینی خلبانی ماهر است،‌اما فکر می‌کردم آیا می‌توانیم سالم بنشینیم. به باند نزدیک شدیم و سرانجام چرخ‌ها باند ایستاد. به کمک عوامل فنی که دوان‌دوان به طرف ما آمدند، از هواپیما خارج شدیم.

 با دیدن هواپیما عرق سردی بر تنم نشست. هواپیما چنان شده بود که گویی چند نفر با تبر به جانش افتاده بودند. کاناپی به شدت آسیب دیده و خرد شده بود. بیشتر نقاط بدنه تو رفته و 150 تیغه موتور سمت راست صدمه دیده یا شکسته بود. یعنی موتور دیگر به درد نمی‌خورد. خیلی عجیب بود که هواپیما با این حجم آسیب، 125 مایل پرواز کند و یا فرود آید.

نگاهی به یاسینی کردم. هر دو خدا را شکر کردیم. فرمانده گردان ‌نگهداری بعد از بازدید او هواپیما گفت: «معلوم نیست این هواپیما چطور پرواز کرده! این واقعا امداد غیبی بود. موتورها به شدت آسیب دیده و از رده خارج شده‌اند!»

 درد گوش هر دویمان را عذاب می‌داد. به خواست فرمانده پایگاه، به برازجان رفتیم تا از وضعیت گوشمان مطلع شویم. پزشک بهداری بعد از معاینه گفت: «پرده‌ گوش چپ هر دوی شما پاره شده است.»

 سیدرضا یاسینی لبخندی زد و گفت:‌«آقا مسعود هر دو «کر» شدیم. خدا آخر و عاقبت ما را ختم به خیر کند. برگردیم که پایگاه به خلبان نیاز دارد.»



دشمن عقل امام علی علیه السلام : اَلْهَوى عَدُوُّ الْعَقْلِ؛ هواى نفس، دشمن خرد است. شرح غرر: ج1، ص68



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: